حسین ماه تمام منحسین ماه تمام من، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
حـــلمــاجـــونحـــلمــاجـــون، تا این لحظه: 5 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

حـــــلما و حســــین

شـهادت مــولای مـتقیان تسـلیت باد

    حسین عزیزم ای ماه تمام من ! دست در دست پدر بگذار برویم سوی خدا ، یا علی گوییم ، برویم تا درگه نور و امــــــید تا به جایی که مَلَک ره نبرد  برویم سوی خدا سوی حق سوی امید  باید قدرمان قدر شود قدر مـقدّر بشود قدرمان قدر شود قدر مقدّر بشود  امشب عزیزم  شب بیست و یکم ماه رمضـان است شب نزول قـــــرآن است  امشب شب قـدر است شب تقدیر و برات است شب امـضای مقـدّرات است شب برآورده شدن حاجات است شب قـــــــرآن به ســــــــرگرفتن است  حسین عـــــزیزم ! شب قـدر، وقت شناختن قــدر خویــشتن است ...
15 مرداد 1392

دفـــتر خاطـرات سال ســوم حسین

 شـکر در کام من شیـرین تر از خواب سـحر گردد جــگرها خون شـود تا یک پــسر  مــــثل پدر گردد پدر در کودکی گیرد به ذوق خویش دست پسر را به امّــــیدی که در پیــــری پسر دست پدر گیـــرد          سال سوم زندگی ات با سومین سفرت به امام رضا(ع) کلید خورد سفر اول تو دل مامان شش ماهه مسافر بودی سفر دوم در روز تولد آقای خوبیها  "امام رضا (ع)" پیشش بودی امّا سفر سوم از چرخش این چرخ فلک ، سفرت باز هم جشن تولد داشت و تولدت رنگ و بوی امام رضایی داشت اینبار روزشمار سرنوشتمون پابوسی آقای مهربون را نشون می داد باز هم دعوتنامه بنام های حسین و مامان و بابا...
5 مرداد 1392

دفـــتر خاطـرات سال دوم حسین

بلافاصله بعد از جشن تولّد یک ساگیت بابایی موهای تنک سرت را تیغ زد ، کچل بودن خیلی بهت میومد و چالاک و سبکبال سوار بر اسب آرزوها (سه چرخه کادوئی تولّدت) به کمک بابایی پا در رکاب می شدی و تا نفس داشتی ازشون سواری می کشیدی یادش بخیر مامان بزرگ یه روز خونمون بود بس که از بابایی سواری کشیدی مامان بزرگ به طرفداری از بابایی حسابی ازت شاکی شد .     زبون شیرین و نرمت نم نمک می چرخید و کلمات جدید را نصف و نیمه تلفّظ می کردی . عاشق صلوات گفتنت بودیم اینقدر زیبا و دلنشین و کشیده صلوات می گفتی که اطرافیان ازت التماس صلوات داشتند و تا میگفتی أل لااااااااااااااااااااااااااااااامّ گل از گلمون می شکفت . مامان یک ...
1 مرداد 1392

جـــــــشنواره نی نی شــــکمو

سلام عزیزان... حسین "ماه تمام من" با پسمل دایی های نازنینش "محمدمهدی" و "امیرعلی"  در جشنواره نی نی وبلاگ با هم ائتلاف کردن اگه دوس داشتین بهشون رأی بدین . ممنون...  . گل های زندگی ما هم به تلافی محبت شما این سه تا سبد گل را پیش پیش تقدیمتون می کنن.   فقط کافیست کدهای 289 338  ٤٧٤ را به صورت زیر (حتماً فاصله رعایت شود) به 20008080200 پیامک نمایید ...  289   338  ٤٧٤     حسین "ماه تمام من"   محمد مهدی پسمل دایی نازنین "حسین ماه تمام من"...
1 مرداد 1392

سال 1388 از نــگاه مامان

                                  از بدو تولد خنده رو و پر جنب و جوش بودی . یادش بخیرگل لبخند همیشه روی چهره ات سبز بود و  برای همه بدون فرق گذاشتن لبخند می زدی وقتی اطرافیان می خواستند بغلت کنند سماجت نشون می دادی ولی در عوض با لبخندهایت راضیشون می کردی و ابراز محبتت را برایشان با لبخند و تکون تکون خوردنت نشون می دادی .    از دو ماهگی رقص موزون پاهایت شروع شد . یادش بخیر حرکات هماهنگ پاهایت یکی از به یادماندنی ترین خاطرات دوران ک...
1 مرداد 1392

خاطـــــــرات ماه چهارم

شهریور 88 کفگیرش را  به تن مهر می مالید ماه تمام من چهار ستاره داشت بابایی دو هفته مرخصی گرفته بود لیلان "زادگاه مامان و بابا" میزبان خاطره هایمان بود . فصل انگور چینان بود ، به یمن حلول ماه تمام من ، باغ انگور آقاجون پر محصول ترین سال خودش را تجربه می کرد . حسین عزیزم ! تولید بیش از بیست قلم انگور شیرین و رنگ به رنگ    ، منطقه را نامزد سرزمین خوشه های طلایی نموده و از آوازه انگور بیدانه سفید لیلان ( کشمش اوزومی ) بازار کاسبان محلی همه ساله گرم و داغ .    باران میهمان ناخوانده آذربایجان بود و این خوشایند باغداران نبود . حسین عزیزم ! پانزده روز از بهترین روزهای زن...
1 مرداد 1392

یه روز قـشنگ

دوشنبه نوزدهم اسفند ماه 87 یه روز به یاد موندنی بود شش ماهه مسافر بودی امام رضا(ع) طلبمون کرده بود با دایی فیروز و زندایی که تازه باهم عقد کرده بودند همراه بودیم سوت قطار دلیجان ساعت 15:40 تهران – مشهد به صدا درآمد .   پرنده آهنی سینه صحرا را هی   می شکافت . مامانی برا شام قورمه سبزی خوشملی پخته بود اون سفر زیارتی واقعاً خاطره انگیز بود و خیلی خوش گذشت . یادش بخیر ملاقات با نقاره زن پیر مولا -  فوّاره نوشابه گازدار - گوانتانامو - آستین زردچوبه ای بابا - رژیم زندایی – بیمارستان حضرت - غذای بانمک - زمین خوردن پیرمرد در پله برقی - گیرهای سه پیچه مأمور کنترل بلیط و... بعد از ...
1 مرداد 1392

روزای آخـر

الهی چه جوریه چه قدّیه چه رنگیه چه شکلیه ؟...؟...رنگ چشاش ، ناز نگاش ، گریستناش ، خندیدناش ، خوشملیاش، ناز کردناش ، بهونه هاش ، شیطونیاش ، غر زدناش ، همبازیاش ، دست و پاهاش ، یواش یواش بزرگ میشه را رفتناش ، قدّ و بالاش ، چه جور میشه  دل بردناش ، برق صداش ؟...؟...؟         اینا سؤالاتیه که ماه آخر تولد بارها هر مامان و بابایی از خود و خدای خود می پرسند و رفته رفته که به تولد نی نی شون نزدیک تر میشن دل تو دلشون نیست ما هم از این قافله عقب نبودیم . ای خدا ! ای مهربون ! مسافرم از راه میاد نی نیم داره  دنیا میاد کاری بکن سالم بیاد ...   مامانی میگه این روزها خیلی شیطو...
15 مرداد 1392